قبول نیست! من دنیای آدم بزرگا رو دوس ندارم ... چرا اونا اونقدر زود می رن؟!

خیلی نامردیه ... همین تازه‌گی ها بود که داشتم به پدر می‌گفتم: دلم واسه مامان بزرگ تنگ شده ... چرا اونقدر او زود رفت؟!
حالا، امّا بابابزرگ هم رفت ... انگار دلش واسه مامان بزرگ خیلی تنگ شده بود و اصلاً فکر نکرد که ممکنه ما هم دلمون واسه اون تنگ بشه ...

خیلی نامردیه ...

قطعه 302 بهشت زهرا - پنج شنبه 12 شهریور - سر خاک بابابزرگ درویش

سر خاک بابابزرگ به پدر گفتم: خدا قبل از این که ماها بمیریم و روح‌مون بره پیش او، داشت چیکار می‌کرد؟!

پدر ... فقط نگاهم کرد ...

امّا من واقعاً دوس دارم بدونم خدا داشت چیکار می‌کرد؟!

   پیوست:

- مامان‌بزرگ از اینجا رفته!