قهرمان من، امروز قهرمان نشد؛ اما قهرمان ماند!
سرانجام روز موعود برای اروند فرا رسید؛ روزی که به خاطرش خیلی تلاش کرده بود و اینک هنگام درو بود …
چهارشنبه شب که میخواست بخوابه، میگفت: خانم نوروزی – معلمش – گفته اگه بین دو تا صلوات آرزو کنید، حتمن آرزوتون برآورده میشه، وگرنه بیایید منو بکشید بچهها!
خلاصه این که اروند خان صبح پنجشنبه، سیزدهم بهمن ۱۳۹۰ – خود را به سالن تربیت بدنی آموزش و پرورش منطقه ۲ تهران واقع در گیشا رساند تا در مسابقات تنیس روی میز بین مدارس ابتدایی ۲۰ منطقه تهران شرکت کند؛ مسابقههای نفسگیری که تا ساعت ۱۸ به طول انجامید و سرانجام به کسب مقام پنجمی برای اروند و همگروهیهای دوستداشتنیاش، آن هم در میان اشک و آه انجامید.
این مهمترین رویداد ورزشی همهی عمر اروند بود که در آن شرکت کرد و خوشبختانه خیلی خوب توانست شکست را بپذیرد …
هم او و هم البته پدرش!
هرچند که اگر خوب هم نمیتوانست بپذیرد، برای من و مادرش همچنان، مهمترین مرد زندگی و قهرمان بی رقیب همهی عمر باقی میماند.
پریشب به من میگفت: پدر از این پس میخواهم یک ساعت دیرتر بخوابم و یک ساعت زودتر هم از خواب بیدار شوم؛ با تعجب پرسیدم، چرا؟
گفت: واسه این که بتونم از زندگیام بیشتر لذت ببرم!
حالا شما به من بگویید، میشه این پسرک را قهرمانی برای تمام فصول زندگیم ندانست؟





خودمم! اشتباه نکردین!! درسته یه کمی ممکنه از شما کوچیکتر باشم، ولی مغزم اندازه شماست. تازه شم بالاخره یه روز به شما می رسم. راستش تو این وبلاگ که فعلاً با کمک پدرم ادارش می کنم، می خوام یه مقدار در باره شیرین کاریها و شیطون بازیهای خودم - تا بزرگ نشدم و یادم نرفته - بنویسم و البته حرفاي خوب شما رو هم بشنوم. اشکالی که نداره؟! تا يادم نرفته اينم بگم كه 10 مهر سال 1379 پامو گذاشتم تو اين دنيا.